انگار زنی درسوراخ گوشم خوابیده باشد... صدای خراشیدن دیوار با ناخن هایم به صدای ارضا شدنش می ماند. مگر زن ها چه کم دارند.. حتما نباید لمس مردی باشد تا صدایی از زن دراید. مهم این است که هرچقدر هم چنگ بکشی... خاک بسایی... دیوار خراش بدهی... تیغ بکشی یا نکشی... چیزی که هست، هست. چیزی که نیست، نیست. با ساییدن ناخن هایت هیچ نیستی هست نمی شود.

ساعت 11 ونیم، پهلوی راست روی مبل
اخمامم تو همه. چخمالو ام و می نویسم.

بیخود دماغت را به شیشه ویترین من نچسبان. ویترین من جادماغی ندارد. اینجا هیچچیز برای دیدن نیست. چراغ خاموش است. کرکره ی لبخندم را هم پایین کشیده ام. پس بیخود اینجا وانسا. شماره ات را در تکه کاغذ کوچکی بنویس. مچاله اش کن بیندازش کنار سطل آشغال سیاهه. وقتی رفتی برش می دارم. هروقت وقتش شد بهت زنگ میزنم. آنوقت بیا همه جایت را بچسبان به ویترین من.

امضا: خودم

زمان: 8 تا 12 صبح

مکان: لپ راست روی بالشت

کاش بیمار هم میشوی اسکیزوفرنیک بشوی. تمام خیالاتت حقیقت پیدا کنند. ادمهایی که با انها حرف میزنی و وجود ندارند وجود پیدا کنند. من به همان پروانه ی روی شانه ی چپ آن مرد اسکیزوفرنیک که مریض مادر همکلاسی دانشگاهم بود هم قانعم. هوووووفففف.... فقط یک چیزی باشد که باشد. خیال باشد ولی خیال نباشد. در چشم من واقعی باشد. و فقط خودم بدانم. و همینطوری با خودم حال کنم. از تو چه پنهان قبلنها بهتر بودم. خودم متوجه دیوانگی خودم نمیشدم. مثل این است که یک روانپزشک روانی باشی. اینطوری روانی تر می شوی چون دقیقا میبینی چقدر روانی شده ای و اوضاعت خراااااب است. کاش امپول زن بودم. کاش دیوانه بودم و دیوانگیم را نمیفهمیدم. و در اینه عاقل اندر سفیه وار بدرون چشمان خوشگل خودم زل نمیزدم. در این وقتها در اینه بخودم میگویم "حیف تو نیست به این خوشگلی؟" بعد از این تمجید خوش می ایدم و لبخند میزنم. کمی برای خودم ناز می کنم. و دوباره روانپرشک درونم بمن نهیب میزند. که "خانووووم، دیوانه بازی در نیار". و باز من می مانم و حوضم.و خودم. و من. و خودم. و این چرخه ادامه دارد. تو که غریبه نیستی. زندگی من با خودم کم کم دارد به عجایب و غرایب می کشد. می ترسم روزی "خودم" "من" را ول کند برود پی زندگی اش. آنوقت من با که زندگی کنم.و چجوری. نمیدانم. و نمیداند

things I dont tell YOU

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تو دیوار بلند من بشو تا اعلامیه هایم را رویت بچسبانم. تو این کار را بکن. من هم که جلوی همه گفتم ویترینم مال توست. فقط باید منتظر زنگم باشی. خب نگویم خاک بر سرت؟ آخر از ویترین من قشنگتر هم مگه هست؟ نه... خدایی... اینهمه گشتی... با هزار نفر لاویدی.. اینهمه شیشه های مالیده شده ی خراب خوروبشان را باسم ویترین بتو قالب کردند.... حالا حاضر نمیشی دیوار من بشوی؟ شیشه ی من از آن قشنگ قشنگ هاست که بچه بودی دوست داشتی ها... از همانهایی که مامانو بابایت شب تلویزیون را میبردند تو اتاق فیلمش را میدیدند. و تو چشمت را از سوراخ کلید فرو می کردی تو و باز هم هیچیز نمیفهمیدی... از همانهایی که فردایش در مدرسه دوستان تخس تر از خودت چشمت را برویشان باز می کردند... و موقع خواب دختر دایی گوشتالوی مامانت پشت پلکت ظاهر می شد. ای شیطون. نگو که مرا نمی خواهی! منکه میدونم!!ولی شرط دارد. من دیوار می خواهم. یک دیوار بلند که تماااااااام حرفهایم را رویش بنویسم. اصلا قبول. باشد. چسب نمیزنم که بعدا نگویی درد دارد. نه نترس. با تف هم نمیچسبانم! هرچند... دلت هم بخواهد. تف من آب زمزم است... بمولا! ...مردم آرزو دارند!...حالا بگذریم. مینویسمشان. تو فقط جنب نخور تا من نوشتنم تمام شود. بعدش قول می دهم بیشتر از یک هفته منتظر زنگم نباشی.

خیلی وقته ننوشته م. خیلی وقت. سیاهی میبینم. اما مشکل اون سیاهی نیست. مشکل نور سفیدیه که میبینم. نور سفیدی که واقعا وجود نداره. و منم میبینمش. نوریکه همه میگن باید ببینی. و من همیشه میبینمش اما واقعا اونجا نیست. مشکل وقتیه که ندونی گوشی ای که دوساله هر شب سایلنتش میکنی چطوری سایلنت میشه. مشکل وقتیه که بهش خیره میمونی و انگشتات نمیدونن کجارو لمس کنن. مشکل اینه که آدمای واقعی نمیتونن تنهاییتو پر کنن. چون اونا فقط آزاردهنده ن. وقتی آدمای تو تلویزیون میشن تنهایی پر کنت. چون اونا حرف میزنن زندگی میکنن هستن. بهت چیزاییو یاد میدن. یادت میدن قوی باشی. یاداوری میکنن بت. اما ادمای واقعی فقط تنهاترت میکنن. مشکل وقتیه که جاذبه داشته باشی برای کساییکه نباید داشته باشی. مشکل دیدن اون نور سفیدس. مشکل طبیعت انسانه که اجتماعیه. تو اجتماعی که بعضیا خیلی خوشن بعضیا خیلی ناخوش. و تقدیر. اوناییکه ناخوشن با ناخوشترا اشنا میشن. واسه همین ناخوشتر میشن. همیشه همین بوده. همیشه یعده تو نور سفیده زندگی کردن یعده تو تاریکی. تو سیاهی. اوناام مثه من نور سفیدرو میدیدن. دنبالش میرفتن جلو. اما بهش نمیرسیدن. مثه من. مشکل اینه که اون نور سفیده واقعا وجود نداره. مثه اون پروانه ای که رو شونه چپ مریض اسکیزوفرنیک هست. خودش اونو میبینه. اما واقعا وجود نداره. بازم خوشبحال اون چون نمیدونه خیال میکنه. دیگران میخان خوبش کنن اما خودش خوبه. مشکل ادم سالمه. که میدونه پروانه هه وجود نداره اما بازم بهش نگاه میکنه.

قشنگترین چیزا تو دنیا تو طبیعتن. اما اونا ام همه خراب میشن. برگای سبزو خوشگل زرد میشن.میریزن. زیر پا له میشن. زیر چرخ ماشین له میشن. خورشید غروب میکنه. هوا سرد میشه. رودخونه روون و زیبا خشک میشه. گرداب زندگی رو از موجودات میگیره. دریا قشنگه اما جون خیلیارو میگیره. دریای زیبا که واسه خیلیا نقش روونیه نقش زلالیه نقش پاکیه نقش آبه نقش زندگیه میشه کابوس. میشه نفرت. میشه بدبختی. میشه غصه. میشه گریه. اقیانوس با همه عظمتو زیباییش جوونواریی توش داره که درنده ترینن. ابرای سفید و نرمالو و قشنگ سیاه میشن. اسمونو میپوشونن. صاعقه میزنن. درختارو میسوزونن.اتیش سوزی راه میندازن. تگرگ میاد. برگارو له میکنه. سیل میاد ادما بدبخت میشن. زمین از خاکه. منبع رشد و زندگی. منبع حیات. زمین می لرزه. همه موجودات به فنا می رن. همه چی خراب میشه. همه چیزای زیبا روی دیگه ای هم دارن. حتی به زیبایی اوناهم نمیتونی دل خوش کنی. همشون یروز خراب میشن. ()

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هرچه دست درازتر می کنی کمتر می رسی.
هر چه دستت کش می آید... و هی بیشتر کش می آید... و هی از تو دورتر می شود
و تو خودت را به آن نزدیکتر می کنی
دنیا پر که نه... اما درش دارد آدمهایی را که پر از استعدادند
فوران می کنند
از هر انگشتشان چنان هنرهایی میریزد که انگشت به دندان بمانی
اما چه کسی آن ها را کشف می کند؟
هیچکس.
همه که پارتی ندارند
همه که شانس ندارند
شانس مهمترین چیز در زندگی است
اگر زندگی یک دریا باشد شانس مثل تکه چوبی است که تو را نجات می دهد
شاید هم مثل هلی کوپتر امداد باشد
وقتی شانس نداشته باشی هر چه سعی می کنی کمتر می رسی
به هرچه نظر می کنی به هرچه دست میزنی به هرچه چنگ میزنی..
همیشه زمانی برای تاخیر هست
و همیشه آنچه می خواهی نمی شود
آنقدر آنچه خواسته ام و دنبالش بوده ام نشده دیگر عادت کرده ام
حقیقتش را بخواهی این است که اگر روزی به چیزی که می خواهم برسم باورم نخواهد شد
و خواهم گفت که این خواب است؟!


دنیا پر است از استعدادهای کشف نشده
کتابهای چاپ نشده
نقاشی های گالری زده نشده
بومهای پر از زنگ و پر از حرف و پر از استعداد و پر از سبک جدید
بوم هایی که رو دست می برندشان
اما نه در اینجا.
در جای دیگر.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

و همانا آنگاه بود که ضمیر ناخوداگاه را خلق کردیم.... برای اینکه یک دستی بزنیم.... آیا نمی فهمید چگونه رکب خورده اید؟ آیا نمی دانید ضمیر همه کاره ی شماست؟ آیا چشمهایتان از دیدن آن ناتوان است؟ آیا از ناراحتی های روحی ادواری رنج می برید؟ قرصهای غیرفعال کننده ی ضمیر ناخوداگاه دکتر جیمز.... با این قرص ها ظرف 10 روز ضمیر ناخوداگاهتان را کامل تعطیل کنید... و سپس با لبخندی شاد بدون فکر کردن به هیچ چیز خیلی خوشحال به زندگی خود ادامه بدهید.

بعضی پروفایلها را باید ساخت و آدرسش را بهیچکس نداد. بعد نشست و هرچه می خواهی درشان نوشت. بعد راحت از اینکه نه هیچکس لایک می کند نه هیچکس لایک نمی کند نه هیچکس نظر می دهد نه هیچکس بینظر از آن لذت می برد، حالش را برد. آخیشششش.

نمیدانم چه چیزی بیشتر لذت می دهد... رنگی شدن دستو پا و پاشیدن رنگ روی بوم خدا متر در خدا متر و غلت زدن بی پروا در رنگ گاهی با لباس گاهی بی لباس... یا دراز کشیدن روی چمن پارک روبروی خانه وقتی باران می بارد.... یا فکر کردن به یک جفت لب ممنوعه.... یا خیره شدن به چراغهای چشمکزن شهر درحال بیرون دادن دود سیگار.... یا فکر کردن به ایام نسبتا خوشی که در گذشته در دوره کوتاهی داشته ای..... یا غلت زدن در نادانسته ها... این آخری لذت ندارد. گاهی اجبار است.

آدمها همیشه ادعای استقلال می کنند و منم منم.... اما کف کفشان را که ببینی میبینی چقدر ضایع وضعیف محتاج توجه و نظر و تایید و دیده شدن و خوانده شدن توسط آدمهای دیگرند. اگر کسی دوستشان نداشته باشد دیوانه می شوند. همیشه مثل مرغ پر کنده بال بال می زنند تا آدمهای بیشتری را دور خودشان جمع کنند. در تنهایی شان به آدمهای دیگر فکر می کنند. نقشه ها می کشند..... همانهایی که می گویند ما ال هستیم بل هستیم ما تنهایی هزارتا کار می کنیم... همانهایی هستند که کسی محلشان نگذارد پخ هم نیستند. اگرهم باشند دیگر خودشان را نمیبینند. شاید خودشان را می بازند. شاید احساس می کنند دیگر کارایی ندارند. خلاصه که دمبشان به دمب توجه دیگران بند است.

ضمیر ناخوداگاه یکی از چیزهایی است که باید زد دهنش را سرویس کرد. یکی از آن دشمنان اولیه ی انسان است. قبل از قابیل که سهل است... قبل از ابلیس خلق شده... برای شکنجه دادن انسان ها.... برای اینکه به ** بروی و نفهمی از کجا داری می خوری. برای اینکه در دنیای نادانسته غرق شوی و غلت بزنی و دایو کنی و پشتک بزنی. هی دمرو بشوی. هی از اینور به آنور. هی قل قل قل قل.... حباب از دهانت بیرون بیاید و تو ناتوان بین زمین و هوا دستو پا بزنی. خداوند چیزی برای انسان گذاشته که مثل دکمه ایست پشت سرش که دستش به آن نمی رسد. دست دوستش هم به آن نمی رسد. اصلا دکمه هه وجود خارجی ندارد. فقط خدا می داند کجاست و چجور است. با همان دهان آدم سرویس می شود. کار کار خودش است.  ضمیر همان است که همه چیز زیر سر اوست. بعضی از آدمها ضمیرشان پیچیده است. گاهی در پسو پیشش گم میشوند و راه برگشت مثل دود سیگار دود می شود یکجای هوا قاطی پاتی از دیدت محو می شود. نمیدانی چت هست چت نیست. نمیدانی چت زده ای یا چل شده ای. شاید هم چل بوده ای. ؟ اینهم از بازیهای ضمیر است. ضمیر برای خودش کسی است. قدرت را در دست گرفته مثل چی. هزار تو دارد. منتها مال بعضی ها یک خط صاف است. بعضی ها هم اصلا ضمیر ندارند. کلا هر چی که هست هر جا که هست دهنش سرویس.

گاهی وقتها یک جای سفید با ملحفه ها و تشک های سفید با تخت های مجزا با سکوت و آرامش با آمپولهای آرامبخش و دستبند و پابندهای چرمی که اگر اذیت کنی پرستارها با آن می بندندت به تخت خیلی جای خوبی است. گاهی این جای سفید جایی است که می خواهم باشم. جایی که همیشه آرامبخشی در رگهایت جاری باشد و تو "نادانسته" با لبخند زیبایی فقط اطرافت را نگاه کنی و نفس راحت بکشی.

  

جشنواره فیلم مرغ

یه زمانی سیمرغ افسانه بود... الان یه مرغ هم افسانه س!

با توجه به تورم شدید قیمت مرغ یک جشنواره فیلم در تهران برگزار خواهد شد.

جشنواره فیلم مرغ - تهران تابستان 1391

خانوادگی - "پسرم چند وقته مرغ نخوردی؟"
درام - "جدایی مرغ از سفره"
ترسناک - "میدانم تابستان گذشته مرغ خوردی"
تخیلی - "من، ترانه، هر شب مرغ می خورم"
کمدی - "مرغ خورها"
اجتماعی - "دیشب بابات مرغ خورد آیدا"
اکشن - "مُرغمن"
جنایی - "قتل در مرغ فروشی"
گریه دار - "میخواهم مرغ بخورم"
وسترن - "بخاطر یک رون مرغ"

لطفا بدون ذکر منبع از این مطلب استفاده نکنید. قانون کپی رایت را رعایت فرمایید. مغسی.

اندر باب باب و متعلقاتش

باب و متعلقاتش کلا معانی بسیاری دارن میدونی؟

باب - بمعنای در

باب - بمعنای فصل

باب الحوائج - کسی که حاجت ها را براورده می کند

بابز - بمعنای مال آقای اسکاتلندی بنام باب. مثل بابز فیش اند چیپس

بابولی - بمعنای بابا جان. کلام محبت آمیز پدرانه

بابولی - بمعنای شکم گنده

بامبول - دبه کردن

بیمبیل - آلت مردانه (!)

بیمبیل - یک چیزی مثل بیلبیلک

بیلبیک - دسته یا آویز یا دکمه یا خلاصه یک چیزی که بیرون زده و بآن میشود دست زد

اما خودمونیم بامبول و بیمبیل خیلی جالبن!


اندر باب "معنی"

"همانا اندرا بابا معنیا"
دماغم با همه ی دماغ بودنش بعضی وقتا مثه اگزوز ماشین کار می کنه. آره همونی که دست فیل توش بود. اره میدونم. چی؟ معنی نمیده؟ اصلا معنی یعنی چی؟ معنی همون مفهومه آیا؟ بگو درخت!؟ گفتی؟ حالا چی گفتی؟! آهان. آره. معنی. حالا والا دادنو ندادنشو من نمیدونم امشب رو چه مودیه ولی معمولا میده. آره آدم گیری نیست. اکثر موارد همینطوریه. حالا فیلو نمیدونم ولی. اما ماهی معمولا توی آبهای آزاد که شناور میشه معنی میده ولی روی زمین که میاد معنی نمیده. کلا معنی مثل میوه میمونه میدونی؟ بعضی وقتا میده گاهی نمیده.
اما نه واقعا کی تعیین میکنه چی معنی میده چه نمیده؟ منطق؟ عقل؟ فکر؟ اصن شاید من بخوام بدون منطق حرف بزنم کی ثابت میکنه منطق چی میگه؟ اصن منطق مگه آدمه؟ نه اون آدمه که تو حرفشو قبول میکنی؟؟؟ حرف منو فیلو دماغو ماهیو میوه رو زمین میندازی که حرف اونو بپذیری؟؟ واقعا که.
ولی خودمونیم خوب گیج شدیا! یعنی یه آن گفتی این چی میگه؟! منم میدونم. پرده هم همینطوریه. وقتی ازش برمیدارن ب رداشته میشه. معنیش وقتی ورداشته میشه معلوم میشه. میدونی؟ یعنی پرده برداری که میشه. بعضی ادما کلا برداشتنی ان. یعنی اول باید برشون داری بعد معنیشون معلوم میشه. بعضیارم باید پرده برداری کنی بعضی ام که پرده شونو دادن بشورن... کلا کارش خوبه تمیز میشوره. فیل سر کوچه رو میگم. همون که دماغش درازه. کرده تو کفش من دماغش. بعنوان بو گیر. درازه جواب میده. معنی هم که داره. خب پس. خیلی هم خوب شد.

این هم بود در باب معنی.

:)

هیچچیز اروتیک تر از این نوشته های اروتیک این خارجی زبانها نیست. لامصب ها انقدر ویوید است که احساس می کنی خودت آنجایی یا داری میبینی که باهم چه می کنند!!نه اینکه من خوانده باشم ها.نه.ولی در فیلم ها شنیده ام که خوانده اند!خودش بس هنری است.از ساختن فیلم پورن هنرمندانه تر است بدون شک!

دلم می خواد یه چیزی مثه داستان یا فیلمنامه یا موضوع یا ثیم بنویسم. یه چیزی که خیییییلی توصیفی باشه مثل همینی که بالا گفتم. شاید چیزی باشه که ملت وقتی می خونن باهاش ج ق بزنن!!=)))) نمیدونم واللا. این روزا همه چی خیلی ینواخت شده.

هیچچیز اروتیک تر از این نوشته های اروتیک این خارجی زبانها نیست. لامصب ها انقدر ویوید است که احساس می کنی خودت آنجایی یا داری میبینی که باهم چه می کنند!!نه اینکه من خوانده باشم ها.نه.ولی در فیلم ها شنیده ام که خوانده اند!خودش بس هنری است.از ساختن فیلم پورن هنرمندانه تر است بدون شک!

دلم می خواد یه چیزی مثه داستان یا فیلمنامه یا موضوع یا ثیم بنویسم. یه چیزی که خیییییلی توصیفی باشه مثل همینی که بالا گفتم. شاید چیزی باشه که ملت وقتی می خونن باهاش ج ق بزنن!!=)))) نمیدونم واللا. این روزا همه چی خیلی ینواخت شده.

بافتنی خیال من

این نوشته هایم را عاشقم
و این نوشتن هایم را
و این نوشته هایی که نمینویسم
کلماتی که جاری نمی کنم
خطوطی که پر نمی شوند
حرفهایی که نزده و ننوشته و بجای نمانده می مانند
اولش می مانند بعد "اِوَپُرِیت" می شوند
یعنی بخار می شوند
از اول که جایشان در سر من بوده
بعد از سرم بیرون می روند
همیشه نباید ناراحت بود تا چیزی نوشت
لزوما هم الان خوشحال نیستم البته
دچار شاید یک روزمرگی افسرده گی مانند شده ام
حوصصصصله ندارم
دلم فان می خواهد
تا چند روز پیش دلم می خواست به یک مهمانی بروم
که تویش پر پر اینو اون باشد
همه خرکی مشغول رقص باشند
همه وحشی باشند
و من بی توجه به نگاه ها یا تاهلم خرکی بخندم و برقصم و جفتک بیندازم
دور از جان مگر تو جانوری زن؟! که از خود چنین گویی؟
حاشا که خیر من جانور نیستم ای پیر. اما جانوران را دوست دارم!!
نه مزاح فرمودم... منظور از جفتک رقص بی پروا بود همی
داشتم می گفتم که میخواستم در مهمانی باشم که بی پروا برقصم
نخورده مست کنم و شیطان شوم
کارهایی کنم که هر کس مرا ببیند بگوید اوهوک
آیا این همان است؟
که همیشه آنگون بود؟
 حالا چطور اینگون است؟
عجبا... حیرتا....
جاییکه در آن زنان حیای نداشته شان را کناری گذاشته باشند
شاید در کوزه ای چیزی..
و با دامن های کوتاه و لباس های چسبانشان همه را خیره بخود کنند
جاییکه مردانش سیگار بدست و مست باشند
و طبیعتا آب از لبو لوچه شان آویز
و خودشان هم ندانند چه غلطی می کنند
جاییکه همه از انرژی مثبت پر باشند
سوار بر ماشینها تا کمر بیرون
هوار بزنند
و بی پروا...
انگار که هیچ ترسی نیست هیچ ناراحتی نیست هیچ عیبی نیست
جایی که رقص سکسی عیبی نداشته باشد
جاییکه اغوا کردن مذکرانش از گناه خالی باشد
از شک و کینه همسر بدور باشد
و تو راحت باشی
جایی که بتوانی خودت را ابراز کنی
جاییکه انقدر جیغو داد بزنی که خالی شوی
جایی که همه کلن خفه شده باشند
جاییکه درک کنند زن دل دارد
زن جوان است
زن حتی نوجوان است
زن عاشق شوهرش استو بس
زن کس دیگری را نمی خواهد
بهیچ وجه
اگر می خواست مگر تابلو بود؟
مگر او خر بود که تابلو کند؟
نه او خر نبود
او فقط تنها بود کمی
او فقط انرژی اش گیر کرده بود


 امان از این مردها...

 که امان از زن ها می برند

چپ بروی راست بیایی نگاهشان بدنبال توست

یا باید بست در خانه بنشینی

یا بست در خانه بنشینی

چراکه هر مردی می تواند بتو نظر داشته باشد

مگر متاهل و مجرد دارد؟

والا بلا ندارد

مردها جان بجانشان کنی زن ندیده اند بخدا

حالا اگر خودش زن داشته باشد چه بدتر

چون نگاهش بازتر است و حریص تر

وگرنه پسر مجرد از این حرفها چه می داند؟

یکی میزنی تو سرش آدم میشه!

 بگذریم...


جایی که اگر از شدت چرخیدن افتادی در بغل اینو آن
آن ها تو را دست نمالیده تحویل همسرت بدهند
جاییکه هیچ یواشکی درکار نباشد
جاییکه هیچکس شکی بتو نکند
جاییکه راحت و بی پروا لباس در بیاوری و بروی بالای میز برقصی
و نگاهت...
نگاهت تنها به یک سو باشد
و همه به آن مرد حسد کنند
و همه بگویند دهنش صاف چه خر خوش شانسی است
البته گویند خر چون چشم ندارند ببینندش
از حسادتشان است
که او مرا دارد
و من فقط او را می خواهم
و آنها ول معطلند

آری این خیالات چند روز پیش بود.
امروز فقط دلم یک دور همی چندین نفره می خواهد که در آن خوش بگذرد
بگی بخندی شاد باشی
مسافرت را بیخیال که بس خیال گنده و نشدنی ای است
از آن سفرها که چند نفر زنو مرد توی هم می چپند می روند یه گوشه عجقو حال می کنند
از آن لب دریا آتش روشن کردنا و سیب زمینی کباب کردنا و پیک نیکا
و اگر خوش شانس باشیم قاتلی چیزی هم بیاید یک یکشان را بکشد تا ما کمی هیجان تجربه کنیم!! =))))))
نترسید دوستان من... فقط شوخی کردم. مزاح بود.
باشد که آن روز بیاید که می دانم نمی آید

 

واااااااااای دیشب یعنی درواقع امروز صب ساعت 10 اینا خواب جاستین تیمبرلیک و دیدم!! خدااااااا بوووود

it was like the BEST dream EVER!!!! the perfectest one! it wasnt like a rap e or anything but i didnt want him to n yet he did it n he was also so gentle and nice n all... and the feeling.....man.... it was JUST wat i want!! I mean wow. it really was the best dream ever....uh....!

سیگارها می روند

کشتارها می آیند

بیکارها می مانند

بدها ضایه می شوند

بدها سرویس می شوند

بدها خیلی بدند

خدا خوبشان کند

من بد می شوم بعضی وقتا خدا


پیتزا و سییگار

و موز

و هندوانه

و شکلات های خوشمزه

همه ی اینها و این حرف ها نشانه ی این استند که....

که...

که....


همسرمان بعد از مدتها نیست

سر کار رفته

سرکار خوب است چون خیلی لازم است

اما ما ماندیمو خودمان و کامپی یوتر

و نوشتن ها

و چرتو پرت


جدن بدون همسرمان زندگی چقدر بیخود است

بدون او که پیشمان باشد

ببینی امش

حضورش را حس کنیم

"ببینیم" که هست

که یعنی داریمش

شوهر واقعی است

مال خودمان است

!! :))))))


روزها می آیند و شب ها می روند

وقتی تنهاییم بیشتر یادمان میفتد به هیچ دردی نمیخورم

که من بدم

که میرم جهندم

که تنبلم تو نماز

که پریود نمیشم

که که که که.....

همه ی که های منفیه دنیا

انگار که دنیا میخات به آخر برسه مثلن اور سامثینگ


بعد آنجاست که نوشتنمان می گیرد.

عادت کرده بودیم به همیشه تنگ دل هم و وره هم بودن

تو چشو چال هم بودن


شاعر می گه برو کار می کن مگو چیست کار

بگو کیست کار

بعد آن را بــِکُن

:دی


از دیشب تا حالا و نه... چه بسا از چندینو چند روز پیش دلمان موز می خواهد و میوه :(

ولی دیشب که خواستیم بخریم انقد این مغازه اون مغازه کردیم که اخر رسیدیم دم خونه و من دیگه حوصله نداشتم بریم اونور دنبالش :(

اخه از اون موز خوبا می خوام.

هندونه ام می خوام

با تخمه

:دی

شی- آفف!

اوه اوه میگم میخواستم یچیزی بنویسما! از زن بودنو زنانگی فقط شیا ف استفاده نکرده بودم که کردم!!:)))))) بخاطر خدا خیلی زود بود تا این حد داخل زن بودن بشم! اون از دکتر زنان رفتنو ....... !!! فور فا ک سییک من! اینم از ۷ شب شیاف گذاشتن! اتفاقا دیشب که اولین بار بود خیلی استرس داشتمو اعصابم خورد بود چون نمیدونستم چه کوفتیه و چجوریه و اینا. ولی وقتی در کمال شجاعت و شیرزنی (که هستم) استفادش کردم دیدم اتفاقا زیادم بد نبود! جالب بود!! یجورایی فان بود!:)))) ولی اولش که می خوای شورو کنی یجوریه. هر چند بارم که استفاده کرده باشی. الان دیگه ته زن ام آ دیگه. کاملا. :)

سرویس شده


دهنم عملا سرویس شده. دیروز تصادف کردم. یعنی من نکردم ماشینی که توش بود تصادف کرد. من فقط با سرعت خدا میدونه چقد با صورت رفتم تو صندلی جلویی و عینکم پرت شد رو پای زنه که بغل راننده بود! من بودمو یه پسر تپل پیشم و یه زنه جلو. اون دو تا هیچیشون نشد. من حواسم نبود آخه سرم پایین بود تو کیفم داشتم پول در میووردم یهو بووووومممم. آخــی آخــی پسره انقد مهربون و خوب بود که هروقت یادش میفتم کلی دعاش می کنم. نگران من بود. ماشین بعدیم که سوار شدیم از تو آیینه دید دندونام خون خالیه یه کپه دستمال از تو کیفش داد بهم :) خدا خیرش بده چون خودم شاید دو تا دستمال داشتم و تا 2 ساعت بعد که برگشتم خونه همه دستمالای اونم استفاده شد! رفته بودم دنبال کار خواهر... دهنمم اونطوری... چیزی نیست یکم پاره شده فقط و به یغما رفته.

بعد همش نگران بود و نچ نچ می کرد که این چه بلایی بوده سر من اومده! بازم خدا رحم کرد. دماغم چیزی نشد. میتونست خیلی بدتر از این باشه اما الانم لب بالام 8 برابر شده باد کرده توشم زخمو زیله ها. خینو مالو اینا. کلا گا**ده شدم دیگه انقد که تو این یه ماه بلا سرم اومده. عادت ندارم بش. یکی فک کنم یجا عروسک منو وودو کرده هی میزنه لهم میکنه یا چشمم میزنه هی؟

تو2-3 هفته سه تا بلای گنده سرم اومده. پدر صاب بچه درومد رفت. جرات نمیکنم برم بیرون سوار ماشین شم. دیگه حواسم جمعه بیرون میرم. قبلنا همیشه فک می کردم "من هیچ بلایی سرم نمیاد تو خیابون". واسه همین خیلی راحت بودم.

لبم درد می کنه. دهنم درد میکنه. :( 

تازه به مامانمم نگفتم چون گفتم بیخود نگران نشه. طفلک تازه از نگرانی مرض قبلیم اومده بیرون. حالا کمبود همدردیو دلداری دارم.

شب عید! :) :)

عجب شامی شد شام شب عید امسال!! :))))))) تاریخی بود!! الویه حاضری با نون بربری اونم درحالیکه هر لقمه رو که میخوری از خنده غش میکنی و دلو رودت میپیچه بهم!!دهنم سرویس شد غذا خوردم!! ولی خیلی خندیدیم باحال بود. اما مثه همیشه حال نداد. یکم بورینگ بود. هیچ کاری نکردیم زیاد. یعنی حسمون خوابید بعده یه مدت. نمیدونم من چرا انقد خجالتی ام. بطرز مسخره ایم خجالتی ام. مثلا شدیدا حس رقص دارم اما روم نمیشه برقصم مثلا وقتی مهران باشه یا کس دیگه ای باشه. اصن نمیتونم پررو بازی دربیارم از خودم بدم میاد! انگار باید روی خودم کار کنم! خب متاهل بودنم جزوشه دیگه. بهرحال سنگین رنگینیه و این حرفا. ولی خودم فک می کنم آل کام اروند! بمرور زمان یعنی.ولی موضوع فقط این نیست. حتی مثلا جلو ایمانم روم نمیشه برقصم یا خودمو به نمایش بذارم. انگار بطرز احمقانه ای اعتماد بنفسشو ندارم!! خیلی مسخرم با این حالتم!!!

هووووراااااا هورا شدم :دی واسه اولین بار در عمرم موهامو رنگ کردم :دی مش استخونی کردم :دی خیلی خوشگله. هیجان داشتمو دارم کلی! دوستشم دارم کلی!

کمر...

الان تو فیس بوک نوشتم:

وجه تشابه بچه با موی چرب: هر دو رو هر جور حالت بدی همونجور شکل می گیرن.

باصلن فک نکنی منظورم از موی چرب به خودمه ها. اصلآ. ابدآ. عمرن. عمسی. عمرنات. نِوِ ِر. هیچوقت. من همیشه تو حمومم. من اصلا نه کمردرد مزخرف دارم نه اینکه از علتش بی اطلاعم. نه سرگیجه منو کشته. نه هرروز که میاد با یه مرض بی دلیل جدید در خدمت خودم و خانواده هستم. نه تو نت دنبال علل سرگیجه سرچ می کنم. نه همش دراز بودم امروز. نه موهام چربه. اصلا. نو نو نو. خیلیم تمیزه. برق میزنه.حالمم خوبه.شامم درست... نکردم.جونم پیتزا. ای جونم پیتزا...خدا باباشو بیامرزه.اونوقت می گن بچه بزا!من بچه نزاییده هی مرض بارون میشم...حامله شم دیگه حتما خودکشی میکنم یه ملتی راحت شن.اولشونم خودم!هـــعی آره خاهر...جونم پیتزا... ای جونم پیتزا...


اوه تازه الان یه لیوانم شکستم!یعنی من نشکستم خودش افتاد. من اصن ندیدمش!عمرش بدنیا نبود بنده خدا. حالا برو جارو بیار خورده شیشه جمع کن تا حال کمرت بیش از پیش جا بیاد! **فاکک**



آخیشششش... بعده عمری نوشتن چه حالی میده.

از ۱۱ ام تا ۱۴ ام ۵ شنبه ماه عسل بودیم خیییلی خوش گذشت تا جاییکه من تا دو روز دلم میخواس کاش هنوز برنگشته بودیم! کلا زندگی تو هتل خیلی خوبه! آدم از زندگی خودش که دوره بهتره. من اونجاهارو بیشتر دوست دارم. هواپیما هم جالب بود بعده اینهمه سال سوار شدم. سقوطم نکرد!! وان اش از همه خداتر بود. ولم میکردی همش اون تو بودم! وقتی میری بالای ابرا خیلی خداس. وقتی ابرا که همیشه بالا سرتن زیر پاتن! اونجا بود که با خودم گفتم خدا عجب حالی می کنه از بالا به پایین به آدما و همه چی نگاه می کنه!

در باب <آب>

کلمه ی آب جزو دردسر ساز ترین کلمات زبان شیوای فارسی بحساب میاد. چون وقتی میخوای راجبش حرف بزنی باید کلی خودتو بپایی مبادا ملت بسکه منحرفن فکر دیگه ای بکنن. در اینجا چند نمونه ازاین جملات رو می نویسم:"آبش خوشمزه تره، من آبشو بیشتر دوست دارم (اشاره به آبمیوه) آب من دست کیه؟ تو آب خودتو بخور، آبتو به منم میدی؟ با عصبانیت: همه  آب منو خوردی؟ من آب تورو نخوردم (اشاره به بطری آب معدنی)، من آبشو خوردم بدمزه بود (اشاره به کافه گلاسه یا هر خوراکی به اون شکل. این مثال وقتی پیش میاد که یکی می گه کافه گلاسه ش خوشمزه س؟ اونیکی می گه زیاد شیرین نیست، نفر سوم می گه:من آبشو خوردم بدمزه بود.)

دلم واسه فیلم عروسیم تنگ شده ه ه ه ه :( :( دو روزه ندیدمش :( دادمش آهنگاشو چندتاشو عوض کنن اون بیشووورم گفت ۱۰ ۱۲ روز دیگه آماده میشه :(

من خیلی برام مهمه دقیقا همه چی همونطوری باشه که می خوام. اهنگامم همه باید همونطور باشن تو فیلم. کارم خیلی درسته دیگه

همساده بعده مدتها!

بعده حدود 4 ماه امشب اولین بار بود که زن همسایه بالاییا رو دیدم! اتفاقا ظریف و نازنازی ام بود! کلی ام با حجاب بود آخی! بش نمیومد با این ظرافت سر بچش اونطوریا داد بزنه!! خلاصه که اومده بود جاروبرقی قرض بگیره!!:)))) فک کنم اولین باره میشنوی همسایه جاروبرقی قرض بگیره از آدم!! منم همینطور! جاروبرقی ش وسط کار خراب شده بود!

نقد فیلم!

فیلم فکاهی و بچگانه ی دِویل رو دیدیم. من نمیدونم با چقد لو باجت اینو ساختن که اولا مدت زمانه فیلم یه ساعتو حدود 10 دقیقه س! بعدم من نمیدونم از کی تاحالا شیطان آدمای بد و پلید رو میکشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ =))))))

عجب کافوشرایی میسازن بخدا. کشتن آدمای بد مثلا قراره کار خدا و فرشته هاش باشه!!!! =))))

از این احمقانه تر و خنده دار تر آخه؟؟!!! شیطان در کالبد یه آدم ظاهر میشه و افراد بد بد بدبد رو می کشه تا مجازات بشن و دیگه کارای بد بد بدبد نکنن!! البته این وسط دو تا آدم بیگناهو هم میکشه که اونم مثلا فلیور نویسنده بوده که اضافه کرده به داستان که خیلی هم فکاهی نباشه.

نه جدا، یه نفر با خودش نگفته آدمای بد نوچه های شیطانن و شیطان عاشقشونه و تمام کاری که می کنه سعی در بد کردنه آدماس؟؟؟!!! و اگه شیطان قرار باشه کسیو بکشه و تیکه تیکه کنه باید آدمای خوبو بکشه نه آدمای بدو!!

بخاطر خدا همچین تو باکس آفیس تبلیغشو می دادن آدم فک می کرد چه تحفه ایه.

سا سه بعدی هم همینطور. اونم کافشر بود. مزخرفای همیشگی. یه پاتیل خون می پاشه وسط زمین ملت از وسط کنده میشن. اونم همچین تبلیغشو می داد که من مرده بودم این فیلمو ببینم. همون اولش خاموش کردم دویل رو گذاشتیم ببینیم! اونمکه اینطوری ازاب درومد.

 

کلا همییییشه همینطوره. هر فیلمی که تبلیغشو دیدی را راجبش خوندی فک می کنی چقد تحفه س. وقتی دیدیش پشیمون میشی وقتتو تلفش کردی!!

لاقل لاست با تموم مزخرف بودنو کافشر بودنو اعصاب خورد کن بودنش الکی آدمو هیجانزده می کنه و واسه خودم جالبه که در عین بشدت "مزخرف" بودن من بازم میشینم این سریالو نگا میکنم!! و تمامشم رسما فاز منفی و اتفاقات منفی و وحشتناک و مزخرف و اعصاب خورد کن میفته!! و یه لحظه هم یه اتفاق خوب نمیفته! و آخرین بار که دیدیم یه "لولو"ی سیاه اومد آقای اکو رو کشت!!! بهمین راحتی و مزخرفی! و من تمام مدت دهنم کاملا واز بود و چشام از حدقه درومده! چون باورم نمیشد انقد فکاهی داشته باشه توش!! اخه من اولای سریالشو ندیدم تازه اونجا ایمان واسم گفت که ظاهرا این دود سیاهه اله و بله. یعنی اون می دونست من نمیدونستم. همچین ادمو شوک زده می کنه بعضی جاهاش که چی.... اما بازم از دویل و سا سه بعدی خیییلی بهتره!!! واللا!

بعد آدماش یجوری یییهو کشته میشن که اصن باورت نمیشه ها!! یعنی رسما می مونی! ییهو خیلی بی دلیل یکیشون یه اسلحه درمیاره و بنگ! یکی یا دوتاشونو کاملا بی دلیل و بشدت مسخره می کشه! مردن تموم شد رفت!! مثلا کاراکتر طرف تازه داشت شورو میشدا!!! بعد یهو مرد! اصن کافوشر در حد مرگ. ولی خب.... اگه چیز بهتری داری واسه تماشا کردن بگو!! فعلا که همینو می بینیم.

پارانورمال اکتیویتی 2 ام 45 دقیقه فیلم یا بیشتر گذشته بود و ما له له می زدیم منتظر بودیم شبا یه اتفاقی بیفته... یه دری وازو بسته شه.... یه سایه ای بیاد... یه صدای پایی بیاد!!=)))) هیچچی به هیچچی!! خیلی لطف کرد فقط یبار کل درای کابینتای اشپزخونه واز شد!! صحنه خوبی بود ولی تنها صحنه خوبه فیلم بود!! در صورتیکه 1 اش خدا بود. انقد ترسیدیم که مردیم!!! فیلمه که تموم شد به ایمان گفتم بیا 1 اشو بذاریم دوباره ببینیم یکم بترسیم لااقل!!!! 2 ش که مزخرف بود. باید خودتو پاره می کردی تا لطف کنه یه در وازو بسته شه نصف شب. اصن انقد مزخرف بود که باورت نمیشه. مزخرف! واللا! گیرتم اومد نبینش!