بافتنی خیال من

این نوشته هایم را عاشقم
و این نوشتن هایم را
و این نوشته هایی که نمینویسم
کلماتی که جاری نمی کنم
خطوطی که پر نمی شوند
حرفهایی که نزده و ننوشته و بجای نمانده می مانند
اولش می مانند بعد "اِوَپُرِیت" می شوند
یعنی بخار می شوند
از اول که جایشان در سر من بوده
بعد از سرم بیرون می روند
همیشه نباید ناراحت بود تا چیزی نوشت
لزوما هم الان خوشحال نیستم البته
دچار شاید یک روزمرگی افسرده گی مانند شده ام
حوصصصصله ندارم
دلم فان می خواهد
تا چند روز پیش دلم می خواست به یک مهمانی بروم
که تویش پر پر اینو اون باشد
همه خرکی مشغول رقص باشند
همه وحشی باشند
و من بی توجه به نگاه ها یا تاهلم خرکی بخندم و برقصم و جفتک بیندازم
دور از جان مگر تو جانوری زن؟! که از خود چنین گویی؟
حاشا که خیر من جانور نیستم ای پیر. اما جانوران را دوست دارم!!
نه مزاح فرمودم... منظور از جفتک رقص بی پروا بود همی
داشتم می گفتم که میخواستم در مهمانی باشم که بی پروا برقصم
نخورده مست کنم و شیطان شوم
کارهایی کنم که هر کس مرا ببیند بگوید اوهوک
آیا این همان است؟
که همیشه آنگون بود؟
 حالا چطور اینگون است؟
عجبا... حیرتا....
جاییکه در آن زنان حیای نداشته شان را کناری گذاشته باشند
شاید در کوزه ای چیزی..
و با دامن های کوتاه و لباس های چسبانشان همه را خیره بخود کنند
جاییکه مردانش سیگار بدست و مست باشند
و طبیعتا آب از لبو لوچه شان آویز
و خودشان هم ندانند چه غلطی می کنند
جاییکه همه از انرژی مثبت پر باشند
سوار بر ماشینها تا کمر بیرون
هوار بزنند
و بی پروا...
انگار که هیچ ترسی نیست هیچ ناراحتی نیست هیچ عیبی نیست
جایی که رقص سکسی عیبی نداشته باشد
جاییکه اغوا کردن مذکرانش از گناه خالی باشد
از شک و کینه همسر بدور باشد
و تو راحت باشی
جایی که بتوانی خودت را ابراز کنی
جاییکه انقدر جیغو داد بزنی که خالی شوی
جایی که همه کلن خفه شده باشند
جاییکه درک کنند زن دل دارد
زن جوان است
زن حتی نوجوان است
زن عاشق شوهرش استو بس
زن کس دیگری را نمی خواهد
بهیچ وجه
اگر می خواست مگر تابلو بود؟
مگر او خر بود که تابلو کند؟
نه او خر نبود
او فقط تنها بود کمی
او فقط انرژی اش گیر کرده بود


 امان از این مردها...

 که امان از زن ها می برند

چپ بروی راست بیایی نگاهشان بدنبال توست

یا باید بست در خانه بنشینی

یا بست در خانه بنشینی

چراکه هر مردی می تواند بتو نظر داشته باشد

مگر متاهل و مجرد دارد؟

والا بلا ندارد

مردها جان بجانشان کنی زن ندیده اند بخدا

حالا اگر خودش زن داشته باشد چه بدتر

چون نگاهش بازتر است و حریص تر

وگرنه پسر مجرد از این حرفها چه می داند؟

یکی میزنی تو سرش آدم میشه!

 بگذریم...


جایی که اگر از شدت چرخیدن افتادی در بغل اینو آن
آن ها تو را دست نمالیده تحویل همسرت بدهند
جاییکه هیچ یواشکی درکار نباشد
جاییکه هیچکس شکی بتو نکند
جاییکه راحت و بی پروا لباس در بیاوری و بروی بالای میز برقصی
و نگاهت...
نگاهت تنها به یک سو باشد
و همه به آن مرد حسد کنند
و همه بگویند دهنش صاف چه خر خوش شانسی است
البته گویند خر چون چشم ندارند ببینندش
از حسادتشان است
که او مرا دارد
و من فقط او را می خواهم
و آنها ول معطلند

آری این خیالات چند روز پیش بود.
امروز فقط دلم یک دور همی چندین نفره می خواهد که در آن خوش بگذرد
بگی بخندی شاد باشی
مسافرت را بیخیال که بس خیال گنده و نشدنی ای است
از آن سفرها که چند نفر زنو مرد توی هم می چپند می روند یه گوشه عجقو حال می کنند
از آن لب دریا آتش روشن کردنا و سیب زمینی کباب کردنا و پیک نیکا
و اگر خوش شانس باشیم قاتلی چیزی هم بیاید یک یکشان را بکشد تا ما کمی هیجان تجربه کنیم!! =))))))
نترسید دوستان من... فقط شوخی کردم. مزاح بود.
باشد که آن روز بیاید که می دانم نمی آید