بعضی پروفایلها را باید ساخت و آدرسش را بهیچکس نداد. بعد نشست و هرچه می خواهی درشان نوشت. بعد راحت از اینکه نه هیچکس لایک می کند نه هیچکس لایک نمی کند نه هیچکس نظر می دهد نه هیچکس بینظر از آن لذت می برد، حالش را برد. آخیشششش.

نمیدانم چه چیزی بیشتر لذت می دهد... رنگی شدن دستو پا و پاشیدن رنگ روی بوم خدا متر در خدا متر و غلت زدن بی پروا در رنگ گاهی با لباس گاهی بی لباس... یا دراز کشیدن روی چمن پارک روبروی خانه وقتی باران می بارد.... یا فکر کردن به یک جفت لب ممنوعه.... یا خیره شدن به چراغهای چشمکزن شهر درحال بیرون دادن دود سیگار.... یا فکر کردن به ایام نسبتا خوشی که در گذشته در دوره کوتاهی داشته ای..... یا غلت زدن در نادانسته ها... این آخری لذت ندارد. گاهی اجبار است.

آدمها همیشه ادعای استقلال می کنند و منم منم.... اما کف کفشان را که ببینی میبینی چقدر ضایع وضعیف محتاج توجه و نظر و تایید و دیده شدن و خوانده شدن توسط آدمهای دیگرند. اگر کسی دوستشان نداشته باشد دیوانه می شوند. همیشه مثل مرغ پر کنده بال بال می زنند تا آدمهای بیشتری را دور خودشان جمع کنند. در تنهایی شان به آدمهای دیگر فکر می کنند. نقشه ها می کشند..... همانهایی که می گویند ما ال هستیم بل هستیم ما تنهایی هزارتا کار می کنیم... همانهایی هستند که کسی محلشان نگذارد پخ هم نیستند. اگرهم باشند دیگر خودشان را نمیبینند. شاید خودشان را می بازند. شاید احساس می کنند دیگر کارایی ندارند. خلاصه که دمبشان به دمب توجه دیگران بند است.

ضمیر ناخوداگاه یکی از چیزهایی است که باید زد دهنش را سرویس کرد. یکی از آن دشمنان اولیه ی انسان است. قبل از قابیل که سهل است... قبل از ابلیس خلق شده... برای شکنجه دادن انسان ها.... برای اینکه به ** بروی و نفهمی از کجا داری می خوری. برای اینکه در دنیای نادانسته غرق شوی و غلت بزنی و دایو کنی و پشتک بزنی. هی دمرو بشوی. هی از اینور به آنور. هی قل قل قل قل.... حباب از دهانت بیرون بیاید و تو ناتوان بین زمین و هوا دستو پا بزنی. خداوند چیزی برای انسان گذاشته که مثل دکمه ایست پشت سرش که دستش به آن نمی رسد. دست دوستش هم به آن نمی رسد. اصلا دکمه هه وجود خارجی ندارد. فقط خدا می داند کجاست و چجور است. با همان دهان آدم سرویس می شود. کار کار خودش است.  ضمیر همان است که همه چیز زیر سر اوست. بعضی از آدمها ضمیرشان پیچیده است. گاهی در پسو پیشش گم میشوند و راه برگشت مثل دود سیگار دود می شود یکجای هوا قاطی پاتی از دیدت محو می شود. نمیدانی چت هست چت نیست. نمیدانی چت زده ای یا چل شده ای. شاید هم چل بوده ای. ؟ اینهم از بازیهای ضمیر است. ضمیر برای خودش کسی است. قدرت را در دست گرفته مثل چی. هزار تو دارد. منتها مال بعضی ها یک خط صاف است. بعضی ها هم اصلا ضمیر ندارند. کلا هر چی که هست هر جا که هست دهنش سرویس.

گاهی وقتها یک جای سفید با ملحفه ها و تشک های سفید با تخت های مجزا با سکوت و آرامش با آمپولهای آرامبخش و دستبند و پابندهای چرمی که اگر اذیت کنی پرستارها با آن می بندندت به تخت خیلی جای خوبی است. گاهی این جای سفید جایی است که می خواهم باشم. جایی که همیشه آرامبخشی در رگهایت جاری باشد و تو "نادانسته" با لبخند زیبایی فقط اطرافت را نگاه کنی و نفس راحت بکشی.