سُخُنی با بقیه


جالبه. واقعنم که من یدونه ام.همه خودشونو می کشن وبلاگشونو همه بخوننو نظر بدن. اونوقت من تموم سعیم اینه که وبلاگمو خصوصی نگه دارم. ! حتی دیگه تو لیست وبلاگها هم منتشرش نمی کنم که افراد جدید نیان تو. یعنی این آمار بازدیدکنندگان نشوندهنده ی کساییه که به اینجا سر می زنن همیشه. اول همینطوری می خواستم بدونم چند نفرن چجوریاسو اینا. ولی بعد دیدم واقعا دوست دارم روزی بیاد که آرام بخشم کاملا خصوصی خصوصی بشه. وااای فقط کافی بود آدرسشو تو کلوب می ذاشتم! بازدید می شد روزی هزارتا! بگذریم از کلی کامنت که بهر دلیلی می دادن.واسه جلب توجه. ولی خب از اولش تا حالا هیچوقت نخواسته م نظر کسیو راجه به چیزی که می نویسم بدونم!

خللاصش که فقط خواستم محض اطلا بگم که اینجا خصوصیه و من هیچ علاقه ای به بالا رفتن بازدیدم ندارم و حتی ازش بدم میاد چون هر اسکل مسکل اره اوره شمسی کوره ی دره داهات ضایه میخاد پاشه بیاد حرفای باارزش عزیز خصوصی منو بخونه. عمرا بذارم!


تا حالا شده سرما خورده باشی بعد دو روز باشه فقط سوپ خورده باشی و هر از گاهی بمیری از گشنگی و با اینکه نسبتا خوب شدی هنوز مجبور باشی فکر گلوت رو بکنی و فقط سوپ و چایی و نون قندی بی کنجد (که البته حالا بی کنجدش تموم شده و شده چایی بدون نون قندی و در نتیجه چایی خالی) بخوری بعد اتاقت مثه یه "مـِس" واقعی به انگلیسی باشه. یعنی کلی بهم ریخته باشه بعد یه مقوا رو از یدونه از شیشه های پنجره اتاقت کنده باشی بخوای دوباره بزنیش، بعد کلی کثیف و عرقی باشی و کلافه و از این وقتا که آدم نمی دونه چیکار کنه و اصن چه خبره و کجاست (از این حالت یجور سردرگمی خیلی بدم میاد. وسط زمینو هوا و اینا) بعد همینطوری که کثیفو مثلا چسبو و اینا هستی شوهرتم قرار باشه شب بیاد اینجا بعد هم مریضی نباید نزدیکش زیاد بری، هم چسبو و کثیفی هم بهم ریخته ای هم اصن یجورییی... ؟

ها؟ شده؟

واسه من شده.




ب.د.خ.ن*: الآن حسم یه چیزی شبیه قاراشمیش ا فک کنم. نمی دونم واللا، چیزیه که در جواب خودم می گم.


*= بعدش دلم خواست نوشتم.