جملات قصار

دیوانه از قفس پرید. قفسی که مرغ همسایه در آن غاز بود. غازکی که قالب پنیری دید بدهان برگفتو زود پرید. پریدشو پریدش سر کوهی رسیدش دو تا منگل رو دیدیش یکی به اون غوز داد یکی بهش گوز داد. غوز رو خودش برداشت. گوز رو دادش به گوزی * . گوزی به اون اکانت داد. اونم اکانتو گذاشت تو قفس که بهوای اون دیوانه به قفس مرغ همسایه که غاز بود برگرده. و برگشت. و حالا دیگه دیوانه از قفس نپریده. اون برگشته. و واسه همینه که دیگه گودبای پارتی یا گوزبای پارتی فایده نداره. چون دیوانه دیگه همش پای کامپیوترو اینترنته. با اون اکانتش. اه اه اه. دیوونه. !

 

*(گوزی یچی مثه نمکیه. نون خشک بش می دی واست می گوزه)

تو گوشت را لنباندی....

تو گوشت را لنباندی.... و نفهمیدی.... من با چه هراسی گوشت را از یخچال همسایه دزدیدم. همسایه زودی فهمید. بیلش را برداشت و دنبال من دوید. از لای دیفال به من کرد نگاه. او بیلش را پرت کرد طرف من و من جاخالی دادم. .... 

همساده بیل را طرف من پرت کرد.... گوشت از دست تو افتاد بخاک.... و تو رفتی..... و هیچوقت نفهمیدی.... که من با چه هراسی گوشت را از یخچال همسایه دزدیدم...... و هزاران بار با خودم فکر کردم: ... که چرا یخچال ما گوشت نداشت.