جملات قصار

دیوانه از قفس پرید. قفسی که مرغ همسایه در آن غاز بود. غازکی که قالب پنیری دید بدهان برگفتو زود پرید. پریدشو پریدش سر کوهی رسیدش دو تا منگل رو دیدیش یکی به اون غوز داد یکی بهش گوز داد. غوز رو خودش برداشت. گوز رو دادش به گوزی * . گوزی به اون اکانت داد. اونم اکانتو گذاشت تو قفس که بهوای اون دیوانه به قفس مرغ همسایه که غاز بود برگرده. و برگشت. و حالا دیگه دیوانه از قفس نپریده. اون برگشته. و واسه همینه که دیگه گودبای پارتی یا گوزبای پارتی فایده نداره. چون دیوانه دیگه همش پای کامپیوترو اینترنته. با اون اکانتش. اه اه اه. دیوونه. !

 

*(گوزی یچی مثه نمکیه. نون خشک بش می دی واست می گوزه)