نامه ای به خواهرم ۲

سلام خواهر عزیزتر از جانم.امیدوارم حالت خوب باشه و قرصای ضد بارداریتم خورده باشی که دوباره شیش قلوی ناخواسته نزایی.(چرا من اینو نوشتم؟!!) چطوری جیگر؟ مرسی منم خوبم.داشتم برات از اون جمعه ای میگفتم.اره خواهر... من بودمو...مرحوم فرخی سیستانی و علی شریعتی و روماریو و جنیفر لوپز.اقا اینا شب قبلش زنگ زدن بمن که پاشو بیا فردا بریزیم دربند.حالا منم حال ندار...گفتم نمیام.اخه صبحش با چگی دعوام شده بود واسه اینکه تو چایی من بجای یکی و نصفی، یکی و بیش از نصفی شکر ریخت.منم ناراحت شدمو باهاش دعوا کردم و اومدم خونه ی مامانم اینا.ولی چون مامان نبود رفتم خونه ی همسایه و تا عصرش با پسرش پلی استیشن بازی کردم.البته من همش میبردما ولی نمیدونم چرا یارو همش اونو برنده اعلام میکرد.بازیش خراب بود اصن.ولش کن خواهر.داشتم برمیگشتم پیش چگی که اشتی کنه باهام که یهو دیدم یه عدد سواره نظام خوش تیپ با اسبش آژیر زد که وایسم.جات خالی عجب مرد خوش تیپی بود.سیبیل قیطونی چشو ابرو قهوه ای لبو لوچه ی مردونه.... گفتم بله؟ گفتش که شما خانوم کاکرو هستین؟ یهو جا خوردم برق از کله م پرید.گفتم یا هفت جدو آبادم...این دیگه از کجا میدونه منو کاکرو باهم نامزد کردیم؟ اخه ما نمیخواستیم تا وقتی بچه دار شدیم کسی بفهمه ولی خب ظاهرا بجز پلیس فدرال کس دیگه ای نمیدونه.خلاصه که من بهش گفتم که نه بابا چگوارا عاشق منه بتهوونم باهام دوسته با هیتلرم قرار ازدواج دارم.من اصن کاکرو نمیشناسم.اونم ظنین شد بمن.یه بی سیم زد به کلانتری:

"از کرکوک نه و یک دوم به کربلای هشت و نیم.

- کربلای هشت و نیم به گوشم.

- کربلای هشت و نیم من یک فقره سوژه پیدا کردم چه تیکه ایه واسه خودش

-کرکوک نه و یک دوم شنیدم.ای ول.جانت فدای رهبر.جیگرتو گاز گاز

- کربلای هشت و نیم.کلان ملانو بسیج کن میخوام این خانومو دستگیر کنم.دروغ میگه.با کاکرو نامزده اونوقت میگه نیستم.

-واااااای.... دروغ نگو؟ کاکرو دوست سوباسا اوزارا؟ عجب نامردیه.دیروز که باهم گل کوچیک زدیم بمن هیچی نگفت.

- اره خاک تو سر.منم دیشب با ایشی حرف زدم اونم گفت شک کرده ولی بازم چیزی نگفت.

-باشه ولش کن. دیگه چه خبر کرکوک نه و یک دوم؟

-قربونت سلامتی.اوه اوه اوه اوضاع قرمز... کربلای هشت  و نیم به گوشی؟؟؟

- بله کرکوک نه و یک دوم به گوشم

-ببین....دیشب فیلم کانال دو رو دیدی ساعت دو؟عجب خدا بود....کاراته ای...بزن بزن....

-کبری ۱۱ رو میگی کرکوک نه و یک دوم؟

- نه کربلای هشت و نیم خره.کانال دو رو میگم

-اهااااان یادم اومد.اره.خیلی باحال بود.ندیدم.

-کیو کیو....

-بنگ بنگ...

-تو مردی کربلای هشت و نیم

-نخیرم اقا.قبول نیست.من ضد گلوله تنم بود.تو مردی.ایناها.بنگ بنگ

-برو بابا تو اصن بازی بلد نیستی. کیو کیو.اسلحه ی من قوی تر ه مدلشم بالاتره

- غلط کردی کرکوک نه و یک دوم تفنگ منو عموم از امریکا اوورده حرف نزن

-بیشین بینیم بابا.بابای من لیسانس داره.چی میگی تو کربلای هشت و نیم بی مغز کله پوک

-اوه اوه اوه..... مرده که حرف نمیزنه کرکوک نه و یک دوم.تو مردی.خفه شو...بنگ بنگ...

-نخیرم تو مردی

-نخیر تو مردی

اقا قبول نیست.من اول زدم تو مردی

 

......

خلاصه ی گفتگوشون این بود.درواقع وقتی سواره نظام با کلانتری تماس گرفت من اول یه سری ناخونامو سوهان کشیدم بعد موهامو باز کردم شونه کردم شینیون کردم بستم.بعدش از یه دست فروشه که داشت رد میشد چند تا کفش گرفتم پوشیدم که خوشم نیومد.ولی صحبت اینا تموم نشد که نشد.اخرش یه تاکسی گرفتم رفتم خونه پیش چگوارا.وقتی من رسیدم خونه یارو خوشتیپه هنوز داشت بی سیم میزد.(میدونی که من علم غیب و نیروی ماورایی ام دارم.از جد پدربزرگم، بودا خدابیامرز به ارث بردم)

 

اقا... دیگه جونم برات بگه.اومدم خونه دیدم جا تره و بچه نیست.خونه ام تاریک.... یهو یکی از پشت سر دست گذاشت رو شونه م.گرخیدم.برگشتم عقب و جیغ زدم.بگو کی بود.آرسن لوپن!همون همبازی بچگی.میدونم تو اونموقه نبودی یادت نیست.اقا همدیگرو بغل کردیم یه دریا اشک ریختیم.بعد نشستیم به قهوه خوردنو تعریف کردن از خاطرات کودکی.همینطوری کرکر میخندیدیم که یهو من بخودم اومدم یادم اومد که برقای خونه رفته چگی ام خونه نیست.تازه مشکوک شدم.به آرسن گفتم اونم گفت واسه همین اومده اینجا که قاتلو پیدا کنه.من گفتم قاتل؟؟ کدوم قاتل؟؟ اونم نامردی نکرد و خیلی غیر مستقیم طوری که من ناراحت نشم نه گذاشت نه ورداشت، گفت: چگوارا رو به قتل رسوندن.

منم واقعا خیلی ناراحت نشدم ولی گریه کردم.ولی خواهر جونم نگران نباش واسه این قضیه زیاد اذیت نشدم.چون وقتی پنج دقیقه بعد بتهوون زنگ زد قرار فردا شب کنسرتو گذاشت یادم رفت.

اژدهای هفت سرو تو نامه ی بعدی برات مینویسم.عزیزم.خسته شدم.عصرت بخیر.قربونت بره دایی.

شب خوب بخوابی.فعلا خداحافظ.

خواهر تو: خواهرت.