خانوم معلم و بچه های مدرسه ی آلپ

دیرباز زمانی می ببود که خانومی انگلیسی و خیلی زیبا بود به نام خانوم مریم.او معلم مدرسه بود و به بچه های دبستانی درس می اموختندیندید. روزی امد که وی نشسته بود و همی سخن میگفت که متوجه شد یکی از پسرهای کلاس یک عدد زهرماری(که اجانب آدامس مینامیدندش) در دهانش میجنبد و او نیز در کمال بی ادبی و نانزاکتی انرا میجود.خانوم مریم از جای بشد.نعره برآورد که ای بچه های بی ادب هیچکس نباید در کلاس من سقز بجود.وگرنه خودمم هم میجوم.فهمیدید؟؟با نعره ی خانوم مریم ساختمان فرو ریخت ولی بچه ها جنب نخوردند و همگی یکصدا گفتند "بله خانوم مریم".

بعد از اینکه ساختمان تعمیر شد خانوم مریم بپا خیزید تا نام یکی از بچه ها را بخواند تا وی بیاید انشایش را بخواند.بیلی مک سوافت اولین پسری بود که نامش خوانده شد.بیلی امد پای تخته و خواندن اغاز بکرد."به نام خدا.موضوع انشا: پول بهتر است یا ثروت؟ بنظر من که ثروت بهتر است چون حروفش از پول بیشتر است." خانوم معلم مریم یک ده بوی داد و همانا نفر بعد را صداکرد. نفر بعدی جیلی جک جاجوک جامائیکاییزاده ی اصل بریتانیا بود که همانا اصلیتی جامائیکایی داشت و همیشه در کلاس جایش را خیس میکرد و دائم جا میزد و جاروکش خوبی هم بود.جیلی شروع کرد: پول یا ثروت هیچکدامشان خوب نیستند چون توی کلمه شان هیچ رقمه "ج" ندارند.

نفر بعدی آلن مک دونالد داک بود.آلن پسری بسیار باهوش با چشمانی قهوه ای و موهایی سبز بود.وی خواند: من خیلی فکر کردم.پول خیلی از ثروت بهتر است چون پدرم همیشه وقتی با مادرم دعوا میکند میگوید: ای کاش من پول داشتم تا تو انقد اون باجناق لکنتیمو به رخ من نمیکشیدی."

همه متاثر شدند و برای شادی روح خانواده ی آلن و به احترام انها، به دستور خانوم ِ مریم، یک دقیقه با تمام وجود جیغ زدند.و همگی اشک بر گونه شان روان شد.نفر بعدی البرت گیلبرت ویلبرت سیلور میلور بود.او که از نوادگان یک ادم مهم در انگلیس بود همیشه اصالتش را حفظ میکرد و فامیلیش را تا هفت جد و ابادش مینوشت و خانوم مریم وی را همیشه بخاطر اصیل بودنش تحسین می بکرد.البرت خواند: اگر موضوع انشا این بود که نقل بهتر است یا ابنبات بهتر بود چون پول و ثروت برای من و خانواده و جد و پدر جد و پدرپدربزرگ جدم، خانوادگی، اصلا اهمیتی ندارد و مثل نقل و نبات برایمان ریخته است.بنابراین من هیچ نظری ندارم.آه چقد ما پولداریم.

همه در دلشان گفتند: ایششش.....زهلم.

حالا نوبت میرسید به الیور گالیور توییست توییکس.الیور از آن دسته پسرهای رنج کشیده بود که از نوادگان گالیور به حساب می آمد و همیشه میخواست فحش بدهد میگفت:اَی تو اون روحت فاگین.اول تصور میشد فاگین نام پدرش است ولی بعدا معلوم شد که نام پدرش الیور کان است.الیور که عاشق الویه بود نام مادرش الویا را خیلی دوست داشت و بهمین خاطر بجای انشا دستور درست کردن الویه با سس خیار رو نوشته بود که بهمین خاطر خانوم مریم یک نگاه اخمالود بوی کرد و همین بسش بود.گرفت نشست.ریخت چون ان، حال بهم زن نفر بعدی اصلیتی چینی ژاپنی کره ای فیلیپینی داشت و سه رگه بود.و اسمش خیلی بهش میامد.ریخت چون ان شروع کرد به خواندن: پول در چرخه ی اقتصادی جهان خیلی موثر میباشد.پدر من  جیب چون بانک٬ مهندس میباشد.همانطور که برق اختراع شد در 1955 در سیگمالای استرالیای شرقی نوعی ماده کشف شد به نام ثروت که وقتی انرا در معادن سنگ و آلیاژ تجزیه کردند دیدن از پول بهتر است.پس نتیجه میگیریم که پول از ثروت بهتر نیست.و ثروت از پول بهتر است. در اینجا خانوم معلم با کفشش زد تو کله ی این شاگرد و انداختش بیرون.اونم با اون انشاش.یه شاگرد دیگر هم بود به نام هاکلبیای فین کاشانی بچه ی شر و تنبل کلاس بود که همیشه زهرماری میجوید و به همین خاطر مجبور میشد شام خانوم معلم را درست کند ببرد دم منزلش.خانوم مریم با آن عینک عظیم الجثه و آن کت و دامن قهوه ای و کفشهای تق تقی از بالای عینک نگاهی به هاکل انداخت و گفت تو بازهم ننوشتی؟ هاکی جواب داد چرا خانوم مریم.نوشتم.

-پس بیا بخون.

-اومدم.پول بهتر است یا ثروت، بیاین بریم پارک ملت، بستنی بخوریم با لذت. حالا.. دددددست ددددست....بیاه.....شُله شله.....

دیگر نمره ی هاکل پرمبرهن بود که چند می شود.

یکی دیگر از بچه ها جورج جورج ارنست همینگوی نام داشت.او به جای انشا یک رمان سه جلدی نوشته بود که قرار شد وقتی فارغ التحصیل شد خانوم معلم نمره اش را بدهد.جورج وقتی بدنیا آمد پدرش به احترام پدرش و بدلیل علاقه ی خاصی که بوی داشت میخواست نام پدرش جورج را روی فرزندش بگذارد.از طرفی آنها از قبل اسم جورج را جورج گذاشته بودند.بهمین خاطر نامش گشت جورج جورج.

بقیه بچه ها نامشان در لیست پاک شده است.