معرفی اثر

آه من همچنان در این مرداب ناامیدی فرومیروم

و هیچ کس نیست که بگوید ای خانوم...کجا؟

آه این وسط هم ما دست از چرند گویی بازنمیداریم تا بسی سخن دل گوییم

هی هی هی روزگار

 

وقتی تنها هستم من

هیچ رهگذری نیست که یک کلام پرسد ز ما که سیاهی کیستی؟

در آن ظلمت شب که ستارگان همچون شمع در آب فرومیروند....تو چه میکنی در اعماق عمق ژرفای درون داخل گودال پر از تمساحو مارهای خشمناک و زیباروی؟ای دختر تنها؟

آه که چقدر تنهاست کسی که در مرداب غلت میزند و چقد خوشحال است آنکس که در پول غلت میزند.

آه کجایند آن دوستان من

کجایند مردان کالباس

که روزی دهند پند که ای زن

تو روزی شوی در خاک زیر میلیونها سال

برگ و درختو چوب و زغال

همان باشد عاقبت کار

تو برو بشو گم تا اون روی من بالا نیومده 

 

الا ای استاد من

من تنها در این شهر بزرگ افتاده ام

و حتی اگر بمیرم هم کسی نمیگوید چراااااا

آه...آن چه کسیست که بر سر گور من

میکند گریه و زاری دست من

میگیردو میبوسدو می اندازد در زیر خاک و خل

خرمشهر بود همه ی زندگی مِمول

ولی آن بی حرمتان آن بی همه چیزان

آن فلان فلان شده های عراقی

به خاک منزل ماااا تجاوز کردند ای بی ناموسان فلان...

آنان همی نمیدانستند که در این کشور و میهن

دختری هست به نام مریم

که مینویسد همچون کوه اتشفشان در بم

و کمرش را نمیکند زیر بار غم خم

و پا روی دمش گذاری همی کند رم

دختری بزرگوار و اهل کرَم

دانای محل، سوز دلبرم

دلبر دلبر شیرین یارم

وقتی بتو میزنم زنگ

برای من نشو رنگ برنگ ای زنیکه ی قشنگ

بیا پیشم مثه فشنگ

بندازیم کنار ناراحتیو غمو غصه

بخندیمو شاد باشیم

دنیا رو له کنیم

باهم باشیم

شاد باشیم

عشقو حال کنیییییم دوتایی

منو تو

تو و من

ما

میشویم

بابا آب داد

آن مرد با اسب آمد

آن زن با چادری گل گلی گل منگلی جینگیلی مستون آمد

آن زن با لبخندی اغواگرانه آمد

ولی آن زن داشت به دیوار نگا میکرد

نه به پسری که آنجا خودش را لوس میکرد

آن زن اصلا مال این صحبتا نبود

 

و حسن ختام سخن گویم با شما دوستان

که وقتی که ممول خندید به بلفی

بلفی گفت تو برو بمیر که خیلی جلفی

خیلیم علافی

ابله یابو علفی.

 

 

برگرفته ار قسمتی از رساله ی دل و قلوه اثر مریم میرزا فرخی سیستانی نیشابوری قرن پنجم هجری.

 

(این نوشته بعدا توسط خودم سانسور شده است)