بخشی از رساله ی دل و قلوه

آه در درون دری پشتو پستوی در توی داخل در خانه ی ما

داریم یک انباری باندازه ی چانه ی گاو

که دارد سرسری سرایی به سُریه سرسره که دارد یک ماشین در خود پنهان

و این نیست جز توطئه ی شیطان

که همیشه در سعی است که کند ایمان را بی جان

در دل انسان

ولی انسان همانا نمیگذارد و می رود خوراکی میخورد

و در اثنایی که از خمو پیچ جاده ی شمال میپیچد و به دست انداز برگها میرسد اسمان میخندد و ابیست به زیبایی مرغان دریاییست

که کنند پرواز در اب

و گیرند ماهی در بنداب

و خورند و کنند کباب

آن ماهی بدبخت را

ای ماهی بیچاره که تو چه چیز داری در این دنیا جز یه مشت کسشر که بنویسی اینجا

من احساس میکنم که دارم دیوانه میشوم

که بودم.

بله البته

روزی ز سرسنگ مریم به هوا خواست

برگستوان به تن کرد و از جای بشد که ای خیزران

ای عالم کثیف بی دینان

ای کرو کثیف ای لجن

تو چی میخوای از جون من؟

وی همی آوا کرد که ای سگزی سگ زی سگ بزی سگ زی

ما را با توچه سخن است که تو مارا گویی چرتو پرت؟

مگر ما تره به تو فروخته ایم؟

آه دریغا زنهار که آن که ما فروختیم شنبلیله بود ای نادان

ای خنگ خدا خیت

شدی حالا قزمیت؟

حالا هی برو بخور بیسکوییت

وقتی که بهت میدم کیلیت

برو در جنگ حکیمو باز کن با اون دستای نکبتیت

و ببین که چه گوارا وجودی در آن هست

که در پیتزا هم نیست، حتی

و این خیلی منش است که ما داریم

و شما ندارین

ما داریم

و ما بردیم

ما بردیم

چلوکبابو ما خوردیم

و شمااااا کباب نخورده ماندید در صحرای علف زده ی لوک خوش شانس

و ان که بود که در ان تنهایی تورا صدا زد؟ان که بود که تو را نوازش کرد؟ ان کسی نبود جز بشوگ

که بعده ها شنیدیم با زمبه عروسی کرد.

ولی جوانان ما...نباید اینکارو بکنند

من اون کارو محکوم میکنم.

شهیدان ما برای این شهید نشدند که آن نامرد برود بگوید که چرا آب ما قطع است

مگر خودش بی خوارمادر است؟

شما باید به فکر ابادانی باشید

بیل زنید

کلنگ زنید

خر زنید