......

نمیدونم شاید فقط من این وسط  ...خلم

که هرکاریم کنم بازم راضی نمیشم از خودم

و همیشه یه چیزی میمونه تهم

که بشه گیر به یقه م

موی دماغم

خب یکی نیس بگه....زن

خب یه کلوم وقتی چیزی میرسه به اون مغز ناچیزت

نکن درنگ و استخاره و برو پی کارت

بشین بنویسش که بعد نگی چرا اینهمه مزخرفو به باد دادی

چرا نیووردیشون رو کاغذ

که باهم کنن زندگی راحت

بخورن شامو بکنن استراحت

مثه یه خانواده ی خوشبخت و خوش سعادت

آه چه واژه ای

خانواده

کلمه ی قشنگیه ولی هیچ جا واقعا وجود نداره

چیزی که هست

یا پوله یا شهوت

یا هردو باهم تو یه جهت

چیز دیگه ای معنی نداره

احساس یا عاطفه اصن وجود نداره

هرکی دنبال کار خودشه

دستش بیاد زن خودشم میفروشه

خرج الواطی یا زن دومش میکنه

شایدم خرج دوست دختر جنده ش میکنه

یا شایدم .... اصن ولش کن

کو خانواده کو احساس؟

 

کاش میشد یه کاری کرد

که زمان دوباره برگرده به عقب

ادما بشن همنی که بودن

با عاطفه و احساس و جوونمرد

با غیرت

چی میشد مردم نبودن یه مشت نامرد

اخه همه اینجورین

چرا؟

یهو همه جارو گند ورداشت

گندی که حتی تو فاضلابم نبود جاش

ولی یهو ادمارو تو خودش کرد غرق

هیچکی این وسط نگرفت درس

که حتما جایی لنگه که همه شدن بدبخت

فقط ادامه دادن به راهشون مثه سر کبک تو برف

نخواستن چیزیو درست کنن

فقط هی هرروز بیشتر تو لجن فرورفتن

چیزی شدن که الان هستن

لعنت به این دنیا

دیگه هیچ موجود خوبی توش نمیشه پیدا

اخه به چه دردی میخورن این ادما؟

جز اینکه هی میکنن خطا

همدیگرو تو بدترین شرایط میکنن رها

یادشون میره که خدا

اونارو چطوری از بقیه ی موجودات کرد جدا

اه چقد بده زندگی تو این دنیا

کاش زمان برمیگشت به عقب

کاش احساس پیدا میشد

کاش ادم میتونست بذاره عاطفه ش جلو بره نه شم کاراگاهیش

که بذاره پوآرو و تو جیب چپیش

و شرلوک هلمز باشه بغل دستیش

تا بتونه دووم بیاره واسه بقای هستیش

تو دنیای گندی

که پیش روی ماست

باید گرگ باشی گوسفند بودن خطاست

اگه یه دقه چاقوتو غلاف کنی

میبینی که یه مشت کفتار بی صفت

کردن دوره ت

میخوان بچاپن ازت

میخوان بکنن ضایه ت

میخوان ببرن آبرو ازت

میخوان برن رو اعصابت

بازی کنن بات

شاخ بشن برات

تو این دنیای که همه ی دورووریات یه مشت اینجورین

چطوری میشه خوب زندگی کرد؟

فقط باید کلاتو بگیری باد نبره

سرتو بدزدی گیوتین نزنه

جیبتو بپایی دزد نزنه

بدنتو بپایی کسی بش امپول نزنه

دهنتو بپایی که هرچی بش تارف کردن لب نزنه

ادم باید به هر چیزی دست نزنه

اثر انگشت جا نذاره

حرفی نزنه که بعدا علیه ش ازش بکنن استفاده

تا یهو به خودش بیاد ببینه زندان افتاده

تو انفرادی

تو یه سلول

تنها واسه خودش

بخاطر چی

نمیدونه خودشم نمیفهمه اصن چی شد که اینطوری شد

که چشاشو بستو تو زندان بیدار شد

ولی یادش میارن مامورای بسیج

که چرا اونجا شده اسیر

واسه حرفی که زده به فلانی کبیر

خلاصه که حواست باس باشه تو این دنیا

خیلی گنده خیلی

بعضی وقتا ادم واسه یه ذره آرامش و احساس خوب دلش میزنه پر

بعد که میره دنبالش ..... میخوره مثه خر

میشینه سرجاش پکر

میگه این دل من دیگه چرا بامن میذاره سربسر؟

میگی ای لعنت به هرچی دل و دنیاس

این اخر همه ی حرفاس.

همین.