دروغ گفتن خیلی کار بدیه!

خیلی باحالو جالبه که تو کلوب وقتی پروفایلارو میخونی میبینی که همه تو قسمت "چیزایی که برایم قابل تحمل نیستند" نوشتن: دروغ.ولی خودشون قدرت خدا چپ میرن راس میان هی دروغ میگن!!! اصنم نه از خودشون نه از خدا و نه از هیچ موجود و شخص و فردی هیچ خجالتی نمیکشن.؟ خب خیلی خوبه واقعا.

ساده ترین مثال: خانومی به نام شیدا(معروف به *نده) 19 ساله از لاهیجان درمورد خودشون صحبت میکنن و میفرماین:

"من خیلی از دروغ گفتن بدم میاد....اصن متنفرم.....اصن حالم بهم میخوره از ادمایی که دروغ میگن.... اسم من پانته آس 21 سالمه خونمونم نیاورانه.هیچوقتم دوسته پسر نداشتم اصنم نمیذارم دستت بهم بخوره..... من انقد از دروغ بدم میاد!!! اصن چه لزومی داره من دروغ بگم؟خیلی ساده س.هیچ لزومی!!"

 

پسری بنام مهدی 21 ساله از تهران. اقا مهدی از سرکار گذاشتنو دروغ گفتن به ادما بشدت بیزاره: "من همیشه دوست خوبت میمونم .دوستت دارررررررررم.بوووووووووووسسس"...(سه هفته بعد دختره میبینه که هیچ خبری از پسره نیست و ....نشون باون نشون که دیگه هیچ خبری ازش نمیشه!)

 

نوید فقط یه چیزو نمیتونه تحمل کنه اونم دروغه.انقد از دروغ بدش میاد که هیچ موجودی تاحالا انقد بدش نمیومده. نوید: خوشحال شدم دیدمت حتما بمن زنگ بزن بازم قرار بذار بریم بیرون.هفته ی بعد بهش میگی فردا میای فلان جا؟ میگه: "حالا اگه تونستمو کار نداشتم شاید اومدم".(یعنی نمیام).

 

نیما: "من ادم بشدت پاییم مخصووووصا تو اسکیت.خیلیم خوش قولم و اصن دروغ نمیگم" :مریم جان من دوست توام هروقت خواستی بمن زنگ بزنو بگو باهم بریم اسکیت تمرین کنیم.زنگ که میزنی بهش..."بیزی ام....کار دارم...سرم شلوغه....بابا ولم کن خسته اااااام(خسته از دختربازی لابد؟)..... باشه یه روز دیگه.....گرفتارم..."

بعدم که بش میگی خودت گفتی زنگ بزن.... میگه:" اره ولی امروز کار دارم!!!فرداام وورک دارم. پس فرداام مریضم. پس اون فرداام مامانمو بردم دکتر. هفته ی دیگه ام تصادف کردمو درگیر کارای ماشینمو....ولی اینو بدون که من از پیچوندن ادما و سرکار گذاشتن و دروغ گفتن متنفرم!!!!و هیچوقت اینکارو نمیکنم!!"

 

 

دیشب فکر میکردم که اگه بهم بگن یه ارزو بکن ارزو میکنم که دروغ حناق بشه.اونوقت دیگه نسل بشریت منقرض میشه.واقعنم اگه دروغ حناق بود اصن از همون اول عمرا دو تا ادم چهار تا نمیشدن.یعنی همون دوتا از همون ازلی که خلق شدن حناق میگرفتن میمردن!

اولین نمونه ی دروغ هم خانوم حوا جان بوده که گفته خداجون من خیلی دوستت دارم و همیشه ام به حرفت گوش میدم راستم میگم.و واسه همینم با اینکه میدونم گفتی از این سیبه نخور میخورم! چون دلم میخواد!و من کاملا به حرفم وفادارم همونطور که میبینی!.من راست گفتم که از اون سیبا نمیخورم.ولی نمیدونم چرا خوردم! و من کاملا ادم راستگوییم و همیشه سر حرفم وایمیسم.اصنم شوهرمو سیخ نمیزنم که بیا از این سیبا بخوریم.نه نه نه.بهیچ وجه! کی؟ من؟ من؟؟؟ نه من نه! من نبودم.آدم بود!اون منو اغفال کرد.......ای ناکس.....حالتو میگیرم.

 

بنابراین بدانید ملت که دروغ شفاست نه حناق!