سیگارها می روند

کشتارها می آیند

بیکارها می مانند

بدها ضایه می شوند

بدها سرویس می شوند

بدها خیلی بدند

خدا خوبشان کند

من بد می شوم بعضی وقتا خدا


پیتزا و سییگار

و موز

و هندوانه

و شکلات های خوشمزه

همه ی اینها و این حرف ها نشانه ی این استند که....

که...

که....


همسرمان بعد از مدتها نیست

سر کار رفته

سرکار خوب است چون خیلی لازم است

اما ما ماندیمو خودمان و کامپی یوتر

و نوشتن ها

و چرتو پرت


جدن بدون همسرمان زندگی چقدر بیخود است

بدون او که پیشمان باشد

ببینی امش

حضورش را حس کنیم

"ببینیم" که هست

که یعنی داریمش

شوهر واقعی است

مال خودمان است

!! :))))))


روزها می آیند و شب ها می روند

وقتی تنهاییم بیشتر یادمان میفتد به هیچ دردی نمیخورم

که من بدم

که میرم جهندم

که تنبلم تو نماز

که پریود نمیشم

که که که که.....

همه ی که های منفیه دنیا

انگار که دنیا میخات به آخر برسه مثلن اور سامثینگ


بعد آنجاست که نوشتنمان می گیرد.

عادت کرده بودیم به همیشه تنگ دل هم و وره هم بودن

تو چشو چال هم بودن


شاعر می گه برو کار می کن مگو چیست کار

بگو کیست کار

بعد آن را بــِکُن

:دی


از دیشب تا حالا و نه... چه بسا از چندینو چند روز پیش دلمان موز می خواهد و میوه :(

ولی دیشب که خواستیم بخریم انقد این مغازه اون مغازه کردیم که اخر رسیدیم دم خونه و من دیگه حوصله نداشتم بریم اونور دنبالش :(

اخه از اون موز خوبا می خوام.

هندونه ام می خوام

با تخمه

:دی